روزی به لاغ گفتم کت نسبتی ست با مه


من بد لست حیا من شدة الندامه

گاهی کشد به تیغم، گاهی زند به تیرم


فی کل ما یعری حلافنا ادامه

چون حال خویش گویم با ظالمی که پیشش


لم تعتبر حدیثی والعجم فی التهامه

ماییم و کعبه جان مردن به وادی غم


والله فر منی یا طالب السلامه

خسرو ز طعن ترسی، اینجاست بازی جان


بالحیف لحقه من خافه ملامه